مجله ویدئو اینترنتی تی‌بین تی‌بین
1 خرداد 1402

احسان سپهوند؛ آشنایی در قبرستان بهشت زهرا دیار ایذه او را دیدم اما این بار بیش از ده سال از آن روز آشنایی گذشته بود. حاج اکبر باز هم جوان اما این بار جا افتاده تر، چند تار موی سپید فرق سر و شقیقه اش می درخشید. گوشه کناره های قبرستان بهشت زهرا ایذه حسب خوی و عادت این سو و آن سو مردم را تکریم می کرد.

حاج اکبر بزرگی اش را برخلاف بسیاری از سرشناسان، نه از مسیر ثروت و نه از قدرت کسب کرد. نامدار و نام آور بود. او با خدمت گزاری، مردمداری، محبت ورزی، دست گیری و نیک خواهی برای همه شناخته شد. راز جواهرعزتش نزد خلق اله، افتادگی و فروتنی بود و نه قدرت و ثروت و تزویر!

آنقدر نزد مرد عزیز که پس از واقعه هولناک قتل اش، هر چی به دروغ در موردش داستان سرایی کردند، در گوش مردم مسموع و در دلشان نافذ نیافتاد. تا توانستند به دروغ او را وابسته به این و آن، این جناح و آن جناح کردند و با حیله قصد قراردادنش در مقابل مردم را داشتند. اما وسعت نور عزتش نگذاشت تاریکی وَهم بر اذهان بنشیند تا که شُبه ای پلید در آن برآید.

روانه شدن سیل مردم از سراسر استان و حتی اقصی نقاط کشور در فاصله چند روزه فوت تا دفن وی و حتی جمعیت بی شمار روز خاکسپاری اش و روزهای پس از آن، نمایش بخشی از عزت مردی بود که مردم با تمام وجود دوستش می داشتند. خیر و صلاح مردم را می خواست و گره مشکلات قوم به راحتی به دستان مهرورزش باز می شد.

روز دوشنبه پس از تشییع و تدفین که به همراه تنی چند از دوستان شب از ایذه بازگشتم، اتفاقی به پیرمردی برخوردم که گویا از قبل همسایه مان بود و من نمی شناختم. برای مغازه دار می گفت که مشکل اش را هفته پیش با حاج اکبر در میان گذاشته و یقین دارد این بار و پس از سالها گره از کارش می گشاید! اما صد افسوس که این گره نگشوده رفت. سیطره خیر و ثواب مردی که کم نمی آمد و به همه سهمی می رسید و حتی پس از مرگش دلی را امیدوار نگهداشته بود.

اما آخر؛ حاج اکبر لیموچی مانند اسطوره ها زیست و این دریغ بود که مرگش همچو آدمی عامی رنجور در بستری ژنده و پوسیده باشد. اسطوره مرگش مرگ اساطیری است. نه با درد و نه با تب، نه از عمر سرآمده؛ بلکه خشابی پر از گلوله…

دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که نظر می‌دهد!

افزودن دیدگاه جدید

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.